بخت بدرنگ من امروز گم است
يارب اين رنگ سواد از چه خم است
دلدل دل ز سر خندق غم
چون جهانم که بس افکنده سم است
با من امروز فلک را به جفا
آشتي نيست همه اشتلم است
شد چو کشتي به کژي کار فلک
که عنانش محل پاردم است
دولت امروز زن و خادم راست
کاين امير ري و آن شاه قم است
هر که را نعمت و مال آمد و جاه
سفلگي را بعهم کلبهم است
تا به درگاه خدا داري روي
زر آلوده سگ حلقه دم است
باز چون بر در خلق افتد کار
زر بر سفله خداي دوم است
اين کرم جستن خاقاني چيست
که کرم در همه آفاق گم است