چه آفتي تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهري تو که کمتر بهاي تو جان است
جهان حسن تو داري به زير خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سليمان است
از آن زمان که تو را نام شد به خيره کشي
زمانه از همه خونريزها پشيمان است
بر آن ديار که باد فراق تو بگذشت
به هر کجا که کني قصد قصر ويران است
شکست روزم در شب چه روز اميد است
گذشت آب من از سرچه جاي دامان است
ز وصل گوئي کم گوي، آن مرا گويند
مرا ز درد چه پرواي وصل هجران است