زخم زمانه را در مرهم پديد نيست
دارو بر آستانه عالم پديد نيست
در زير آبنوس شب و روز هيچ دل
شمشادوار تازه و خرم پديد نيست
هرک اندرون پنجره آسمان نشست
از پنجه زمانه مسلم پديد نيست
اي دل به غم نشين که سلامت نهفته ماند
وي جم به ماتم آي که خاتم پديد نيست
دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک
سرناي گم به بوده ماتم پديد نيست
خاقانيا دمي که وبال حيات توست
در سينه کن به گور که همدم پديد نيست