مست تمام آمده است بر در من نيم شب
آن بت خورشيد روي و آن مه ياقوت لب
کوفت به آواز نرم حلقه در کاي غلام
گفتم کاين وقت کيست بر در ما اي عجب
گفت منم آشنا گرچه نخواهي صداع
گفت منم ميهمان گرچه نکردي طلب
او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من
کانيت شکاري شگرف وينت شبي بوالعجب
کردم برجان رقم شکر شب و مدح مي
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب
گرنه شبستي رخش کي شودي بي نقاب
ورنه ميستي سرش کي شودي پر شغب
گفتم اگرچه مرا توبه درست است ليک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب
گفتم کز بهر خرج هديه پذيرد ز من
عارض سيمين تو اين رخ زرين سلب
گفت که خاقانيا روي تو زرفام نيست
گفتم معذور دار زر ننمايد به شب