اي پار دوست بوده و امسال آشنا
وي از سزا بريده و بگزيده ناسزا
اي سفته در وصل تو الماس ناکسان
تا کي کني قبول، خسان را چو کهربا
چند آوري چو شمس فلک هر شبانگهي
سر بر زمين خدمت ياران بيوفا
آن را که خصم ماست شدي يار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدي يار و آشنا
الحق سزا گزيدي و حقا که در خور است
پيش مسيح مائده و پيش خر گيا
بوديم گوهري به تو افتاده رايگان
نشناختي تو قيمت ما از سر جفا
بي ديده کي شناسد خورشيد را هنر
يا کوزه گر چه داند ياقوت را بها
ما را قضاي بد به هواي تو درفکند
آري که هم قضاي بلا باد بر قضا
اي کاش آتشي ز کنار اندر آمدي
نه حسن تو گذاشتي و نه هواي ما
حکم قضاي بود و گرنه چنين بدي
خاقاني از کجا و هواي تو از کجا