بر سر کرشمه از دل خبري فرست ما را
به بهاي جان از آن لب شکري فرست ما را
به غلامي تو ما را به جهان خبر برآمد
گرهي ز زلف کم کن، کمري فرست ما را
به بهانه حديثي بگشاي لعل نوشين
به خراج هر دو عالم، گهري فرست ما را
به دو چشم تو که از جان اثري نماند با ما
ز نسيم جانفزايت، اثري فرست ما را
ز پي مصاف هجران که کمان کشيد بر ما
ز وصال مردمي کن، حشري فرست ما را
مگذار کز جفايت دل گرم ما بسوزد
ز وفا مفرحي کن، قدري فرست ما را
به تو درگريخت خاقاني و دل فشاند بر تو
اگرش قبول کردي، خبري فرست ما را