ما و من شور گرفتاريهاست
ريشه دانه زنجير صداست
از گل و سبزه اين باغ مپرس
عالمي پا بگل و سر بهواست
قيد ما شاهد آزادي اوست
طوق قمري همه دم سرونماست
محرمان غنچه باغ ادب اند
چشم واکردن ما ترک حياست
عجز در هيچ مکان پنهان نيست
آبله زير قدم هم رسواست
خلق در حسرت بيکاري مرد
دست و پاي همه مشتاق حناست
چه ستم بود که دل صورت بست
عمرها شد گهر از بحر جداست
معني از لفظ صفا مي خواهد
آتش سنگ بفکر ميناست
برق معني بسياهي نزند
خط اگر جلوه دهد دورنماست
کعبه و دير تسلي کده نيست
درد نايابي مطلب همه جاست
منکر قد دو تا نتوان بود
آنچه برداردت از خويش عصاست
فکر جمعيت دل چند کنيد
رشته حسرت اين عقده رساست
آن قيامت که اجل مي گويند
اگر امروز نباشد فرداست
کاش چون شمع نخندد سحرم
سوختن باز درين بزم کجاست
(بيدل) از ياس نداريم گزير
جز دل ما دو جهان در بر ماست