شبکه طاوس مرا شوق تو بال افشان داشت
يکجهان چشم بهم برزدن مژگان داشت
هرچه جوشيد زموج و کف اين قلزم وهم
نفسي بود که در پرده دل طوفان داشت
رمز بيرنگي ما فاش شد از شوخي رنگ
شيشه آورد برون آنچه پري پنهان داشت
تازهستي اثري هست محبت رسواست
حرمت ناله بزنجير نفس نتوان داشت
حيرت از شش جهتم در دل آئينه گرفت
ورنه هر مو بتنم صد مژه بال افشان داشت
آخر از عجز طلب اشک دوانديم بچشم
پاي خوابيده ما آبله در مژگان داشت
همه جا ديده يعقوب غبارانگيز است
يارب اقليم محبت چقدر کنعان داشت
هيچ روشن نشد از هستي ما غيرحجاب
شخص تصوير همين پيرهن عريان داشت
عاقبت کسوت مجنون بعرق گشت بدل
فصل تأثير جنون اينهمه تابستان داشت
تنگي حوصله شد ترک علايق (بيدل)
ياد گردي که بهم چيدن او دامان داشت