شبکه جوش حسرتي زان نرگس خودکام داشت
چشمه آئينه موج روغن بادام داشت
ياد آنشوقيکه از بيطاقتيهاي جنون
دل طپيدن نيز در راهت شمار گام داشت
پختگي در پرده رنگ خزاني بوده است
ميوه هم در فکر سرسبزي خيال خام داشت
باد دامانت غبارم را پريشان کرد و رفت
سرمه ئي در گوشه چشم عدم آرام داشت
مصرع آه من از لعل تو پر بي بهره ماند
باب تحسين گر نبود اهليت دشنام داشت
از سراغ رفتگان جز گفتگو آثار نيست
شخص هستي در نگين بي نشاني نام داشت
چشم واکرديم و آگاه از فناي خود شديم
چون شرر آغاز ما آئينه انجام داشت
عالمي را صيد الفت کرد رنگ عجز من
در شکست خويشتن مشت غبارم دام داشت
عيشها کرديم تا بر باد رفت اجزاي ما
خانه ما بعد ويراني هواي بام داشت
ناله را روزيکه اوج اعتبار نشه بود
چون جرس (بيدل) بجاي باده دل در جام داشت