سرنوشت روي جانان خط مشکين بوده است
کاروان حسن را نقش قدم اين بوده است
ما اسيران نو گرفتار محبت نيستيم
آشيان طاير ما چنگ شاهين بوده است
غافل از آواره گرديهاي اشک ما مباش
روزگاري اين بنات النعش پروين بوده است
راست نايد با عصاي زهد سير راه عشق
اين بساط شعله خصم پاي چوبين بوده است
شوخي اشکم مبيناد آفت پژمردگي
اين بهار بيکسي تا بود رنگين بوده است
عقده سر از تنم بي تيغ قاتل وانشد
باد صبح غنچه من دست گلچين بوده است
دل مصفا کردم و غافل که در بزم نياز
صاحب آئينه گشتن کار خودبين بوده است
پشت دست آئينه بادندان جوهر ميگزد
سايه ديوار حيرت سخت سنگين بوده است
غنچه گر ديديم و گلشن در گريبان ريختيم
عشرت سربسته از دلهاي غمگين بوده است
(بيدل) آن اشکم که عمري در بساط حيرتم
از حرير پردهاي چشم بالين بوده است