رنگم درين چمن بهوس پر زننده نيست
يعني پر شکسته بجائي رسنده نيست
عمريست موج گوهر ما آرميده است
نبض نگه بديده حيران جهنده نيست
افتاده ايم در قدم رهروان بسست
ما را که همچو آبله پاي دونده نيست
گرد نيازم از سر کويت کجا روم
بسمل اگر پري بفشاند پرنده نيست
حسرت بنام بوسه عبث فال ميزند
نقش تبسمي به نگين تو کنده نيست
از حرص بي قناعتي خاکيان مپرس
تا نام بندگيست خدائي بسنده نيست
بگذار تا هوس پرو بالي زند بهم
آنجا که جلوه است نظرها رسنده نيست
ميتازد از قفاي هم اجزاي کائنات
اين مشت خاک غيرعنان فگنده نيست
چون سايه باش يکقلم آئينه نياز
آنرا که سجده جزو بدن نيست بنده نيست
چون صبح اين دري که برويت کشوده اند
پاشيدن غبار نفسهاست خنده نيست
اي بيکسي بنال بدردي که خون شوي
عمريست رنگ باخته ايم و پرنده نيست
(بيدل) چه انتظار و کدام آرزوي وصل
چشم بخواب رفته بختم پرنده نيست