شماره ٣٠١: دل از بهار خيال تو گلشن راز است

دل از بهار خيال تو گلشن راز است
نگه بياد جمالت بهشت پر از است
خيال مرهم کافور گلفروش مباد
بروي تيغ توام چشم زخم دل باز است
تو برق جلوه نگه دشمني کسي چکند
شکست آينه حسن مستي ناز است
گداختم زتحير که چشم آينه هم
بهار حسن ترا شبنم نظرباز است
ميم جو نکهت گل جوهر هوا گرديد
هنوز شيشه رنگم شکستن آغاز است
لبي که خنده درو خون شود لب ميناست
رگي که نيش بدل ميزند رگ ساز است
سخاست نشه شهرت کرم نژاد انرا
کشاده دامني ابربال پرواز است
فريب عجز مخور از پر شکسته رنگ
که در گرفتن پرواز چنگل باز است
زپيچ و تاب نفس سوز دل توان دانست
زبان دود باسرار شعله غماز است
ندانم اينهمه حرف جنون که ميگويد
که گوش حلقه زنجير ما پرآواز است
توان زبيخوديم کرد سير عالم حسن
شهيد عشقم و خونم قلمرو ناز است
نهال گلشن قدر سخنوري (بيدل)
بقدر معني برجسته گردن افراز است