شماره ٢٦٦: خنده تنها نه همين بر گل و سوسن تيغست

خنده تنها نه همين بر گل و سوسن تيغست
صبح را هم نفس از سينه کشيدن تيغست
غنچه ئي نيست که زخمي زتبسم نخورد
باخبر باش که انداز شگفتن تيغست
در شب عيش دليرانه مکش سر چون شمع
کاين سپر راز سحر در ته دامن تيغست
مصرع تازه که از بحر خيالم موجيست
دوست را آب حيات است و بدشمن تيغست
بي قدت سرو خدنگيست بپهلوي چمن
بي خطت سبزه همان بر سر گلشن تيغست
چون گل شمع بهر اشک سري باخته ايم
گريه هم بيتو برين سوخته خرمن تيغست
تا بکي در غم تدبير سلامت مردن
بيش از زخم همان زحمت جوشن تيغست
چون سحر قطع تعلق زجهان آنهمه نيست
رنگ چيني که شکستيم بدامن تيغست
نسل ما و فنا موج و حبابست اينجا
سر زتن نيست کسي را که بگردن تيغست
قاتل و ساز مروت نپسندي (بيدل)
مد احسان نفس در نظر من تيغست