شماره ٢٥٥: حيرت دميده ام گل داغم بهانه ايست

حيرت دميده ام گل داغم بهانه ايست
طاووس جلوه زار تو آينه خانه ايست
غفلت نواي حسرت ديدار نيستم
در پرده چکيدن اشکم ترانه ايست
درد سر تکلف مشاطه بر طرف
موي ميان ترک مرا بهله شانه ايست
حسرت کمين وعده وصليست حيرتم
چشم بهم نيامده گوش فسانه ايست
ضبط نفس نويد دل جمع ميدهد
گر فال کو تهي زند اين ريشه دانه ايست
زين بحر تا گهر نشوي نيست رستنت
هر قطره را بخويش رسيدن کرانه ايست
مخصوص نيست کعبه بتعظيم اعتبار
هر جا سري بسجده رسيد آستانه ايست
آنجا که زه کنند کمانهاي امتياز
منظور اين و آن نشدن هم نشانه ايست
در ياد عمر رفته دلي شاد ميکنم
رنگ پريده را بخيال آشيانه ايست
(بيدل) زبرق وحشت آزاديم مپرس
اين شعله را برامدن از خود زبانه ايست