حضور کلبه فقر از تکلفات بريست
چراغ ما زسرشام تا سحر سحريست
سر اميد اقامت دراين بساط کر است
چو شمع مرکز رنگيم و رنگها سفريست
صداي تست کزين کوه باز ميگردد
بناله رنج مکش در مزاج سنگ کريست
زمان فتنه آفاق انتظاري نيست
بهوش باش که هر ماه دورها قمريست
بعجز خلق مشو غافل از شکوه ظهور
شکست شيشه امکان کلاه نازپريست
تبسم که درين باغ بي نقابي کرد
که رنگ صبحي اگر گرد ميکند شکريست
گرفتم آينه ات نيست محرم اشيا
بخويش نيز نکردي نظر چه بي بصريست
بهر نفس دلي ايجاد ميکني نهگي
که زندگي چه قدر کارگاه شيشه گريست
بلنگي نفست اعتماد جهد خطاست
بجا نشين و قدم زن که مرکبت کمريست
درين بساط که نرد خيال ميبازيم
بمرگ دادن جان هم دليل مفت بريست
زننگ دعوي گردنکشي حذر (بيدل)
که داغ شمع ته پا گل دماغ سريست