شماره ٢٥١: حايل عزم نفس گرد ره و فرسنگ نيست

حايل عزم نفس گرد ره و فرسنگ نيست
مقصد دل نيست پيدا ورنه قاصد لنگ نيست
نغمه ها بيخواست مي جوشد زساز ما و من
حيرت آهنگيم در آهنگ ما آهنگ نيست
در محيط از خودنمائيها نمي گنجد حباب
گر نفس بر خود نبالد گوشه دل تنگ نيست
سکته صد مصرع مو جست تمکين گهر
در دبستان ادب سنجي تامل دنگ نيست
چون طبايع خور بر هم غيرت انشا ميکند
صلح گر بر يک نسق باشد شرر در سنگ نيست
مايه اين صوم و صلوة آنگاه سوداي بهشت
ميشود معلوم زاهد جز دکان بنگ نيست
بيش ازين بر خود مچين پست و بلند اعتبار
جز سر و پائيکه داري افسر و اورنگ نيست
نام اگر آئينه خواهد جوهر تمثال کو
عالم تصوير عنقائيم ما را رنگ نيست
تيره ميسوزي چرا اي شمع نزديک است صبح
تا شب است آئينه خورشيد هم بيرنگ نيست
خواه عريان جلوه گر شو خواه مستوري گزين
هر چه باداباد در کار است اينجا ننگ نيست
(بيدل) از طاقت جهاني را بخود کردي طرف
با ضعيفي گر تواني صلح کردن جنگ نيست