شماره ١٧٩: بي توام جاي نگه جنبش مژگاني هست

بي توام جاي نگه جنبش مژگاني هست
يعني از ساز طرب دود چراغاني هست
کشته ناز توام بسمل انداز توام
گر همه خاک شوم خاک مرا جاني هست
عجز پرواز ز سعي طلبم مانع نيست
بال اگر سوخت نفس شوق پرافشاني هست
زندگي بي المي نيست بهار طربش
زخم تاخنده فروش است نمکداني هست
تا بکي زير فلک داغ طفيلي بودن
نبري رنج در انخانه که مهماني هست
محو گشتن دو جهان آينه دربردارد
جلوه کم نيست اگر ديده حيراني هست
غنچه اين چمني کلفت دلتنگي چند
اي چمن محو گلت سير گريباني هست
بتظلم نتوان داد فلک داد اما
گر لب از ناله ببندي بخود احساني هست
نخل پرواز شکوفه است اميد ثمرش
نعمت آماده کن ريزش دنداني هست
عذر بيدردي ما خجلت ما خواهد خواست
اشک اگر نيست عرق هم نم مژگاني هست
جرأتي کو که برويت مژه ئي باز کنم
چشم قرباني و نظاره پنهاني هست
زين چمن خون شهيد که قيامت انگيخت
که بهر گل اثر دستي و داماني هست
گر تأمل قفس بيضه طاوس شود
در شبستان عدم نيز چراغاني هست
نشوي منکر سامان جنونم (بيدل)
که اگر هيچ ندارم دل ويراني هست