شماره ١٦٧: بعد مرگم شام نوميدي سحر آورده است

بعد مرگم شام نوميدي سحر آورده است
خاک گرديدن غباري در نظر آورده است
در محبت آرزوي بستر و بالين کراست
چشم عاشق جاي مژگان نيشتر آورده است
طاقتي کو تا توان گشتن حريف بار درد
کوه هم تا ناله بردارد کمر آورده است
کشتي چشمم که حيرت بادبان شوق اوست
تا بخود جنبد محيطي از گهر آورده است
زين قلمرو چون سحر پيش از دميدن رفته ايم
اينقدرها هم نفس از ما خبر آورده است
جوش دردي کو که مژگان هم نمي پيدا کند
کوشش ما قطره خوني تا جگر آورده است
صد چمن عشرت بفتراک طپيدن بسته ايم
حلقه دام که ما را در نظر آورده است
ابتدا و انتها در سوختن گم کرده ايم
هرچه دارد شمع از هستي بسر آورده است
شش جهت يکصيد تسليم دل بي آرزوست
ضبط آغوشم جهاني را ببرآورده است
شور اشکم (بيدل) از طرز کلامش آرميد
بهر اين طفلان لبش گوئي شکر آورده است