شماره ١٥٣: بسکه اجزايم چمن پرورده نيرنگ اوست

بسکه اجزايم چمن پرورده نيرنگ اوست
گر همه خونم بجوش شوخي آيد رنگ اوست
کوه تمکينش بود هر جا بساط آراي ناز
ناله دلهاي بيطاقت شرار سنگ اوست
جوهر آئينه وحدت برونست از عرض
هر قدر صافي تصور کرده باشي زنگ اوست
عشق آزاد است اما در طلسم ما و من
آمد و رفت نفس تمهيد عذر لنگ اوست
بي محبت زندگاني نيست جز ننگ عدم
خاک کن بر فرق آن سازي که بي آهنگ اوست
جذبه عشقت شرار از سنگ مي آرد برون
من باين وحشت گر از خود برنيايم ننگ اوست
عمرها شد حيرت از خويشم بجائي ميبرد
آه از رهرو که مژگان جاده و فرسنگ اوست
حسن از ننگ طرف با جلوه نپسنديد صلح
خلوت آئينه ما عرصه گاه جنگ اوست
بر دلم افسون بي دردي مخوان اي عافيت
شيشه ئي دارم که ياد ناشکستن سنگ اوست
کيست زين گلشن برنگ و بوي معني وارسد
غنچه هم (بيدل) نمي داند چه گل در چنگ اوست