ادب نه کسب عبادت نه سعي حق طلبي است
بغير خاک شدن هر چه هست بي ادبي است
زبيقراري نبض نفس توان دانست
که عمر آهوي وحشت کمند بي سببي است
خمار جام تسلي شکستن آسان نيست
زناله تا بخموشي هزار تشنه لبي است
تغافل آينه دار تبسم است اينجا
بعرض چين نتوان گفت ابروش غضبي است
بفهم مطلب موهوم ما که پردازد
زبان عجزفروشان مدعا عربي است
دلي گداخته برک نشاط امکانست
کبابها جگري کن شراب ما عنبي است
اسير شانه و حيران سرمه ئي زاهد
کجاست عصمت و کو عفت اين همه جلبي است
هنوز موي سفيدش بشير ميشويند
فريب جبه و دستار شيخ چند صبي است
زپشت و روي ورق هر چه هست بايد خواند
کدام عيش و چه کلفت زمانه روز و شبي است
چو صبح به که بصد رنگ شبنم آب شويم
کف غبار و غرور نفس حياطلبي است
چو موج اگر همه تسليم گل کني (بيدل)
هنوز گردن تمهيد دعويت عصبي است