آن جنگجو بظاهر اگر پشت داده است
پنهان دري زفتح نمايان کشاده است
از بسکه سعي همت مردان فروتني است
پشت سپه قوي بسوار پياده است
محو قفاست آينه پردازي صفا
از ريش دار هيچ مپرسيد ساده است
طفلي چه ممکن است رود از مزاج شيخ
هر چند مو سفيد کند پيرزاده است
از علت مشايخ و اطوارشان مپرس
بالفعل طينت نر اين قوم ماده است
هر جا مزيني است بحکم صلاح شرع
در ريش محتسب بچه اش را نهاده است
اينجا خيال گنبد عمامه هيچ نيست
بار سرين بگردن واعظ فتاده است
زاهد کجا و طاعت يزدانش از کجا
در وضع سجده شيوه خاصش اراده است
رعنائي امام ندارد سر نماز
مينازد از عصا که بدستش چه داده است
ملا هزار بار با نگتشهاي دخل
ته کرده درس و گرم تلاش اعاده است
نامرد و مرد تا نکشد زحمت گواه
قاضي درين مقدمه غورش زياده است
پستي کشيد دامن اين حيز طينتان
چندانکه نام شان بزبانها فتاده است
نقش جهان نتيجه انديشه دوئيست
نيرنگ شخص و آينه تمثال زاده است
(بيدل) چه ذلت است که گردون منقلب
در طبع مرد خاصيت زن نهاده است