شماره ٧٨: آستان عشق جولانگاه هر بيباک نيست

آستان عشق جولانگاه هر بيباک نيست
هيچکس غير از جبين آنجا قدم بر خاک نيست
گريه کوتا عذر غفلت خواهد از ابر کرم
ميکشد رحمت تري تا چشم ما نمناک نيست
خاک ميبايد شدن در معبد تسليم عشق
گر همه آبست اينجا بي تيمم پاک نيست
ريش کاوي شرمي اي زاهد زدندان طمع
شاخ طوبي ريشه دار شانه و مسواک نيست
کردن تسليم در هر عضو ما آماده است
شمع اين کاشانه را از سر بريدن باک نيست
تهمت وضع تظلم بر جنون ما خطاست
صبح پوشيده است عرياني گريبان چاک نيست
مرکز پرکار اسراري بضبط خويش کوش
ورنه تا گرديد رنگت گردش افلاک نيست
چشم بر احسان گردون دوختن ديوانگيست
دانه ها هشيار باشيد آسيا دلاک نيست
کامجويان دست در دامان نوميدي زنيد
صيد ما صد سال اگر در خون طپد فتراک نيست
غيرمستي هر چه دارد اين چمن دردسر است
خواب راحت جز بزير سايهاي تاک نيست
با که بايد گفت (بيدل) ماجراي آرزو
آنچه دلخواه منست از عالم ادراک نيست