شماره ٦٦: نگويمت بخطا ساز يا صواب طلب

نگويمت بخطا ساز يا صواب طلب
کمين گراست زخود رفتنت شتاب طلب
اگر حقيقت انجام در نظر داري
زهر کجا گهرت ميرسد حباب طلب
شکست آبله هر گام ساغري دارد
سراغ آبي اگر خواهي از سراب طلب
گل نگاهي اگر چيده زباغ وصال
بروز هجر زمژگان تر گلاب طلب
برفع کلفت هر آفتي است تدبيري
گر آتشي بدل افتد زديده آب طلب
جهان زخويش تهي گشت تا تو باليدي
بصفر نه فلک از قدر خود حساب طلب
کسي زمرگ اگر رسم زندگي خواهد
توهم زعالم پيري برو شباب طلب
مقيم بيکسي آسوده از پريشانيست
چو گنج عافيت از خانه خراب طلب
تو قاصد هوسي از عدم بسوي وجود
حقيقت نفست خوانده شد جواب طلب
زجنبش مژه درس اشارتت اينست
که هرزه است نگاه اندکي حجاب طلب
بهار ميطلبي سير رنگ کن (بيدل)
زجلوه آنچه طمع داري از نقاب طلب