شماره ٦٤: ندانم بازم آغوش که خواهد شد دوچار امشب

ندانم بازم آغوش که خواهد شد دوچار امشب
کنارم ميرمد چون پرتو شمع از کنار امشب
زجوش ماهتاب اين دشت و در کيفيتي دارد
که گوئي پنبه ميناست در رهن فشار امشب
زاستقبال و حال اين امل کيشان چه ميپرسي
قدح در دست فردا نيست بي رنج خمار امشب
زبزم وصل دور افگند فکر جنت و حورت
کجا خوابيدي اي غافل در آغوش است يار امشب
پر طاوس تا کي بالش راحت بگل گيرد
خيال افسانه خوابت نمي آيد بکار امشب
حساب بيدماغان فرصت فردا نميخواهد
فراغت گل کن خود را برون آراز شمار امشب
مبادا خجلت واماندگي آبت کند فردا
برنگ شمع اگر خاري بپاداري برار امشب
زصد شمع و چراغم غير اين معني نشد روشن
که ظلمتهاي دوش است آنچه گرديد آشکار امشب
خط پيشاني از صبح قيامت نسخه ها دارد
بخوانيد آنچه نتوان خواند زين لوح مزار امشب
چو شمع از کردن تسليم من بي امتحان مگذر
زهر عضوم سري بردار و بر دوشم گذار امشب
سحر (بيدل) شکايت نامه ها بايد رقم کردن
بيا تا دوده گيرم از چراغ انتظار امشب