شماره ٦٢: ميدهد دل را نفس آخر بسيل اضطراب

ميدهد دل را نفس آخر بسيل اضطراب
خانه آئينه ئي داريم و ميگردد خراب
در محيط عشق تا سر در گريبان برده ايم
نيست چون گرداب رزق ما بغير از پيچ و تاب
کاش با انديشه هستي نمي پرداختيم
خواب ديگر شد غبار بينش از تعبير خواب
يک گره وار از تعلق مانع وارستگيست
موج اينجا آبله در پاست از نقش حباب
بسمل شوق گل انداميست سر تا پاي من
ميتوان چون گل گرفت از خنده زخمم گلاب
در محبت چهره زردي بدست آورده ايم
زين گلستان کرده ام برگ خزاني انتخاب
پيش روي او که آتش رنگ ميسازد زشرم
آينه از ساده لوحي ميزند نقشي بر آب
در تماشاگاه بوي گل نگه را بار نيست
آب ده چشم هوس اي شبنم از سير نقاب
تا بکي بيکار باشد جوهر شمشير ناز
گرچه ميدانم نگاهت فتنه است اما مخواب
در دبستان تماشاي جمالت هر سحر
دارد از خط شعاعي مشق حيرت آفتاب
شور حشرانگيخت دل از سعي خاکستر شدن
سوخت چندانکه سر تا پا نمک شد اين کباب
ناقصانرا (بيدل) آسان نيست تعليم کمال
تا دمد يکدانه چندين آبرو ريزد سحاب