شماره ٥٧: گر باين گرميست آه شعله زاي عندليب

گر باين گرميست آه شعله زاي عندليب
شمع روشن ميتوان کرد از صداي عندليب
آفت هوش اسيران برق ديداراست و بس
ميزند رنگ گل آتش در بناي عندليب
پنبه شبنم بگوش غنچه داغ لاله شد
پيش ازين نتوان شنيدن ماجراي عندليب
عشق را بيدستگاه حسن شهرت مشکلست
از زبان برگ گل بشنو نواي عندليب
دلبران را ثنگ دارد فکر صيد عاشقان
غنچه سرتا پا قفس شد از براي عندليب
مطلب عشاق از اظهار هم معلوم نيست
کيست تا فهمد زبان مدعاي عندليب
ساز دلتنگي باين آهنگ هم مي بوده است
گرم کردم از لب خاموش جاي عندليب
ريشه دلبستگي در خاک اين گلشن نبود
رفت گل هم در قفاي نالهاي عندليب
مانع قتل ضعيفان جز مروت هيچ نيست
ورنه از گل کس نخواهد خون بهاي عندليب
در چمن رفتيم ساز ناله سيرآهنگ شد
جلوه گل کرد ما را آشناي عندليب
آه مشتاقان نسيم نو بهار ياد اوست
رنگها خفته است (بيدل) در صداي عندليب