شماره ٤٨: ز درد تشنه لبي ها درين محيط سراب

ز درد تشنه لبي ها درين محيط سراب
دلي گداخته ايم و رسيده ايم به آب
تأملي که چه دارد تلاش محروميت
شکست آينه را جلوه کرده اند خطاب
حصول ريشه آمال سربسر پوچ است
تلاش موج چه خرمن کند بغير حباب
فسانه دل پرخون شنيدني دارد
بدوش شعله جرس بسته است اشک کباب
اگر تبسم گل ابروي ادا دزدد
شکست بال شود بهر بلبلان محراب
خيال نرگس مست و بيخودي اثر است
وگرنه ديده بختم نداشت اينهمه خواب
بفيض ديده تر هيچ نشه نتوان يافت
تو ساز ميکده کن ماوا بن دو شيشه شراب
اگر بوادي امکان غبار بي آبيست
هجوم آبله ات از کجا دماند حباب
نفس چه واکشد از پرده توهم ما
که ساز در دل خاک است و بر هوا مضراب
درين محيط چو موج اينقدر تردد چيست
برفتني که ندارد رنگ پرمشتاب
کسي ز دام تعلق چسان برون تازد
شکسته گردن هر موج طوقي از گرداب
مقيم انجمن نارسائيم (بيدل)
بهر کجا نرسد سعي کس مراد رباب