شماره ٤١: تا زند فال گهر بي تابي آهنگ است آب

تا زند فال گهر بي تابي آهنگ است آب
نعل در آتش بجست و جوي اين رنگست آب
گرچه با هر رنگ از صافي يک آهنگ است آب
در دم تيغت ز خون خلق بيرنگ است آب
حرف ارباب نصيحت بر دل گرم آفت است
شيشه چون در آتش افتد بر سرش سنگ است آب
قامت خم گشته چون موج از خروش دل گداخت
از صداي دلخراش ساز ما چنگ است آب
ميکند در خود تماشاي بهارستان رنگ
از براي سرخوشي در طبع گل بنگ است آب
پيکر تسليم ما چنگ بساط عيش ماست
چون به پستي ميشود مايل خوش آهنگ است آب
دام اندوه است ما را هرچه جز آزادگيست
منصب گوهر اگر بخشند دلتنگ است آب
از سراب اعتبار اينجا دلي خوش مي کنم
ورنه از آئينه و گوهر بفرسنگ است آب
عجز پيري جرأتم را در عرق خوابانده است
نغمه از شرم ضعيفهاي اين چنگ است آب
کيست از کيفيت کسب لطافت بگذرد
در مقام شيشه سازيها دل سنگ است آب
زندگي از وهم و وهم از زندگي باليده است
عالم آبست بنگ و عالم بنگ است آب
زين چمن يک برگ بي بال و پر پرواز نيست
بيخبر شيرازه بند نسخه رنگ است آب
چشمه خضرم بياد آمد عرق کردم ز شرم
تشنه تيغ فنا را اينقدر ننگ است آب
تا نفس داري به بزم سينه صافان نگذري
اي بجرأت متهم آئينه در چنگ است آب
از کجا يابد کسي (بيدل) سراغ خون من
در دم شمشير نازش سخت بيرنگ است آب