شماره ٢٤: باز در گلشن ز خويشم ميبرد افسون آب

باز در گلشن ز خويشم ميبرد افسون آب
در نظر طرز خرامي دارم از مضمون آب
شورش امواج اين دريا خروش بزم کيست
نغمه تر ميفشارد مغزم از قانون آب
برنميدارد دورنگي طينت روشندلان
در رگ موجش همان آبست رنگ خون آب
همچون شبنم اشک ما آئينه آهست و بس
بر هوا ختم است اينجا وحشت مجنون آب
شد عرق شبنم طراز گلستان شرم يار
اين گهر بود انتخاب نسخه موزون آب
آرزو گر تشنه رفع غبار حسرت است
با وجود تيغ او نتوان شدن ممنون آب
نيست سير عالم نيرنگ جاي دم زدن
عشق درياهاي آتش دارد و هامون آب
معني آسودگي نقش طلسم خامشي است
بر من از موج گهر شد روشن اين مضمون آب
طبعم از آشفتگي دام صفاي ديگر است
در خور امواج باشد حسن روزافزون آب
قلزم امکان نم موج سرا بي هم نداشت
تشنگيها کرد ما را اينقدر مفتون آب
وحدت از خودداري ما تهمت آلود دوئيست
عکس در آب است تا استاده بيرون آب
صاف طبعانند (بيدل) بسمل شوق بهار
جاده رگهاي گل دارد سراغ خون آب