نشاند بر مژه اشک زهم گسسته ما را
تحير که باين رنگ بست دسته ما را
هزار آبله داديم عرض ليک چه حاصل
فلک فکند بپا کار دست بسته ما را
کسي بضبط نفس چون سحر چه سحر فروشد
رها کنيد غبار عنان گسسته ما را
بسير باغ مرو چون نماند فصل جواني
چمن چه دسته کند رنگ هاي جسته ما را
زبان بکام خموشست از شکايت ياران
به پيش کس مگشائيد زخم بسته ما را
هجوم ناله نشسته است در غبار ضعيفي
برآوريد زبالين پر شکسته ما را
سراغ نقش قدم (بيدل) از هوا نکند کس
زخاک جو سر در زير پا نشسته ما را