مآل کار نقصان هاست هر صاحب کمالي را
اگر ماهت کنند از دست نگذاري هلالي را
رميدنها زاوضاع جهان طرز دگر دارد
بوحشت پيش بايد برد ازين صحرا غزالي را
بنقش نيک و بد روشندلان را دست رد نبود
کف آئينه مي چيند گل بي انفعالي را
بساط گفتگو طي کن که در انجام کار آخر
بحکم خامشي پيچيدنست اين فرش قالي را
و بال رنج پيري برنتابد صاحب جوهر
چنار آتش زند ناچار دلق کهنه سالي را
درين وادي که خاک است اعتبار جهل و دانش ها
غباري بر هوادان قصر فطرتهاي عالي را
بوحدتخانه دل غير دل چيزي نميگنجد
برين آئينه جز تهمت مدان نقش مثالي را
اگر خرسندي دل آبيار مزرعت باشد
چو تخم آبله نشو و نما کن پايمالي را
بچنگ اغنيا دامان فقر آسان نمي افتد
که چيني خاک گردد تا شود قابل سفالي را
چه امکانست (بيدل) منعم از غفلت برون آيد
هجوم خواب خرگوش است يکسر شير قالي را