کيست بردارد زاهل معرفت ناز ترا
گنبد دستار کو بردارد آواز ترا
جز صداي لفظ نامربوط او معني کجاست
نغمه دولاب آهنگي بود ساز ترا
پيري و طفلي بجا نقص و کمالت توام اند
نيست چندان امتياز انجام و آغاز ترا
در تغافل هم نگه مي پرورد بي شيوه نيست
سرمه نيرنگ باشد چشم غماز ترا
ميکند قطع سخن اظهار فضلش آفت است
جز بريدن کي بود حرفي لب گاز ترا
از تماشا حيرت بي بهره چون آئينه است
شوق بينائي نباشد ديده باز ترا
تا نگردد فاش سرمستيت مکشاي چشم
چون پري کاين شيشه ظاهر ميکند راز ترا
خم شد از بار تعلق قامتت زيبنده نيست
دعوي وارستگي چون سرو انداز ترا
(بيدل) ارباب تامل با عروجت چون کنند
آشيان برتر بود از رنگ پرواز ترا