گذشتگان که هوس ديده اند دنيا را
به پيش خود همه پس ديده اند دنيا را
دوام کلفت دل آرزو نخواهي کرد
در آينه دو نفس ديده اند دنيا را
چو صبح هيچکس اينجا بقا نميخواهد
هزار بار زبس ديده اند دنيا را
دل دو نيم چو گندم نموده اند انبار
اگر بقدر عدس ديده اند دنيا را
باحتياط قدم زن که عافيت طلبان
سگ گسسته مرس ديده اند دنيا را
مقيدان بچه نازند ازين تماشاگاه
بچشم باز قفس ديده اند دنيا را
دمي بحکم هوس چشم آب بايد داد
که دود آتش خس ديده اند دنيا را
بقدر جاه و حشم انفعال در جوش است
هما کجاست مگس ديده اند دنيا را
چه آگهي و چه غفلت چه زندگي و چه مرگ
قيامت همه کس ديده اند دنيارا
وداغ قافله اعتبار کن (بيدل)
همين صداي جرس ديده اند دنيا را