عمريست گرد گردش رنگ خوديم ما
چون آسيا فلاخن سنگ خوديم ما
در ياد زندگي بعدم ناز ميکنيم
رنگ حناي رفته زچنگ خوديم ما
فرصت کجاست تا بتظلم جنون کنيم
دنباله زگرد ترنگ خوديم ما
فکر وقار و خفت کس در خيال کيست
کم نيست گر ترازوي سنگ خوديم ما
کو دور آسمان و کجا گردش زمان
سرگشته هاي عالم بنگ خوديم ما
از هم گذشته است پي کاروان عمر
وامانده شتاب و درنگ خوديم ما
نخچيرگاه عجز رهائي کمند نيست
هم خود زرنگ جسته پلنگ خوديم ما
ايشمع عافيت کده تسليم نيستي است
کشتي نشين کام نهنگ خوديم ما
رسوائي ئي بفطرت ناقص نميرسد
مجنون قباز جامه تنگ خوديم ما
از صنعت مصور رنگ حنا مپرس
دلدار گل بدست فرنگ خوديم ما
کس محرم ادبگه ناموس دل مباد
جائي رسيده ايم که ننگ خوديم ما
تا زنده ايم تاب و تب از ما نميرود
(بيدل) بدل خليده خدنگ خوديم ما