شرر تمهيد سازد مطلب ما داستانها را
دهد پرواز بسمل مدعاي ما بيانها را
بجرم ما و من دوريم از سر منزل مقصد
جرس اينجا بيابان مرگ دارد کاروانها را
کدورت چيده ئي جهدي نما تابي نفس گردي
صفاي ديگر است از فيض برچيدن دکانها را
ندانم جوش طوفان خيال کيست اين گلشن
که اشک چشم مرغان کرد گرداب آشيانها را
بلعل او خط از ما بيشتر دلبستگي دارد
طمع افزون تر از دزد است اينجا پاسبانها را
نفس سرمايه بيتابي است افسردگي تا کي
مکن شمع مزار زندگاني استخوانها را
بجز کشتي شکستن ساحل امني نميباشد
زبس وسعت فرو برده است اين دريا کرانها را
بسعي اشک کام از دهر حاصل ميکني روزي
که آهت پره گردد آسياي آسمانها را
بافسون مدارا از کج انديشان مشو ايمن
تواضع در کمين تير ميدارد کمانها را
جهاني آرزوها پخت و سير آمد زناکامي
تنور سرد اين مطبخ بخامي سوخت نانها را
من آن عاجز سجودم کز پي طوف جبين من
بدوش باد مي آرند خاک آستانها را
توهم خاموش شو (بيدل) که من از ياد ديداري
بدوش حيرت آئينه مي بندم فغانها را