سطر يقين بحک داد تکرار بيحد ما
اين دشت جاده گم کرد از رفت و آمد ما
افسرد شمع اميد در چين دامن شب
يک آستين نماليد آب صبح ساعد ما
شايد بپاي بوسي نازيم بعد مردن
غير از حنا مکاريد در خاک مشهد ما
در دير بوالفضوليم در کعبه ناقبوليم
يارب شکست دل کن محراب معبد ما
هر جا بخود رسيديم زين بيشتر نديديم
کاثار مقصد از ما ميجست مقصد ما
تجديد رنگ هستي بر يک و تيره نگذاشت
شغل فناري ما شد عيش مجدد ما
افراط ناقبولي بر خاک آبرو چيد
مغز جهات گرديد از شش طرف رد ما
سير محيط خواهي بر موج و کف نظر کن
مطلق دگرچه دارد غير از مقيد ما
گفتيم از چه دانش سبقت کنيم بر خلق
تعليم هيچ بودن فرمود موبد ما
هر چند سر براريم رعنائي نداريم
انگشت زينهاريم خط ميکشد قد ما
چون شخص سايه (بيدل) صدر بساط عجزيم
تعظيم بر نخيزد از روي مسند ما