در فکر حق و باطل خورديم عبث خونها
اين صنعت الفاظ است يا شوخي مضمونها
بر هر چه نظر کرديم کيفيت عبرت داشت
گردون زکجا واکرد دکانچه معجونها
نظم گهر معني چون نثر فراهم نيست
ازبسکه جنون انگيخت بي ربطي موزونها
در خلق ادب ورزي خاصيت افلاس است
فقر اينهمه سامان کرد موسائي و قارونها
بر نيم درم حاجت صد فاتحه بايد خواند
هر جا در جودي بود شد مرقد مدفونها
جز کنج مزار امروز کس دادرس کس نيست
انسان چکند با اين خرس و سگ و ميمونها
تدبير تکلف چند بر عالم آزادي
معموره قيامت کرد در دامن هامونها
تا بي نفسي شويد آلودگي هستي
چون صبح بگردون رفت جوش کف صابونها
غواصي اين دريا بر ضبط نفس ختم است
در شکل حباب اينجاست خمها و فلاطونها
از عشق چه ميگوئي از حسن چه ميپرسي
مجنون همه ليلي گير ليلي همه مجنونها
(بيدل) خبر خلوت از حلقه در جستم
گفت آنچه درون دارد پيداست زبيرونها