دام يکعالم تعلق گشت حيراني مرا
عاقبت کرد اين درواکرده زنداني مرا
محو شوقم بوي صبح انتظاري برده ام
سرده اي حيرت همان در چشم قرباني مرا
جوش زخم سينه ام کيفيت چاک دلم
خرمي مفت تو اي گل گر بخنداني مرا
اي ادب ساز خموشي نيز بي آهنگ نيست
همچو مژگان ساخت موسيقار حيراني مرا
مد عمرم يکقلم چون شمع در وحشت گذشت
آشيان هم برنياورد از پرافشاني مرا
عجز هم چون سايه اوج اعتباري داشته است
کرد فرش آستانت سعي پيشاني مرا
پرده ساز جنونم خاموشي آهنگ نيست
ناله ميگردم بهر رنگي که گرداني مرا
ناله واري سر زجيب دل برون آورده ام
شعله شوقم مباد اي ياس بنشاني مرا
احتياج خودشناسي جوهر آئينه نيست
من اگر خود را نمي دانم تو ميداني مرا
(بيدل) افسون جنون شد صيقل آئينه ام
آب داد آخر برنگ اشک عرياني مرا