داغ گل کرد بهار از اثر لاله ما
سرمه گرديد صداي جرس ناله ما
محو جولان هوس گشت سر و برک نمو
داشت پرکار هوا شعله جواله ما
چند چون چشم بتان قافله سالاري ناز
اثر روز سياه است بدنباله ما
با همه جهل گر از زاهد و مکرش پرسي
سامري نيست فسون قابل گوساله ما
عاقبت همچو چنار از اثر دست دعا
آتش آورد برون زهد کهن ساله ما
بر سيه بختي خود نازد و عالم داريم
سايه دارد مژه ات بر سر بنگاله ما
همچو شمع از چمن آئينه ساغر زده ايم
گر رسد رنگ بپرواز شود هاله ما
آب بايد شدن از خجلت اظهار آخر
عرقي هست گره در نظر ژاله ما
در نه بيضه افلاک شگافي (بيدل)
تا بکام طپشي بال کشد ناله ما