حيف است کشد سعي دگر باده کشانرا
ياران بخط جام ببنديد ميان را
ما صاف دلان سرشکن طبع درشتيم
بر سنگ ترحم نبود شيشه گران را
حسرت همه دم صيدخم قامت پيريست
گل در بر خميازه بود شاخ کمان را
غفلت زسرم باز نگرديد چو گوهر
با ديده گره ساخته ام خواب گران را
عالم همه يار است تو محجوب خيالي
بند از مژه بردار يقين ساز گمان را
آسوده روان جاده تشويش ندارند
منزل طلبي ترک مکن ضبط عنان را
ما و سحر از يک جگر چاک دميديم
آهي نکشيديم که نگرفت جهان را
ديدار پرستيم مپرس از رم و آرام
پرواز نگاه است تحير قفسان را
دل جمع کن از کشمکش دهر برون آ
کين بحر در آغوش گهر ريخت کران را
گردون همه پرواز و زمين جمله غبار است
منزل بنمائيد اقامت طلبان را
سرمايه چو صبح از دو نفس بيش نداريد
بيهوده برين جنس مچينيد دکان را
(بيدل) زنفسها روش عمر عيان است
نقش قدم از موج بود آب روان را