چيده است لاف خلق بچندين ترانه ها
برخشت ذره منظر خورشيد خانه ها
زين بزم عالمي غم راحت بخاک برد
آب محيط رفت بگرد کرانه ها
نشو نماي کشت تعلق ندامت است
جز ناله نيست ريشه زنجير دانه ها
آن کس که بگذرد زخم زلف يار کيست
بر دل چه کوچه ها که ندادند شانه ها
آتش اگر زگرمي خويت نشان دهد
انگشت زينهار کشد از زبانه ها
نوميديم ستمکش خلد و جحيم نيست
آسوده ام بخواب عدم زين فسانه ها
پرواز بي نشان مرا بال رنگ نيست
گو بيضه بشکند بکلاه آشيانه ها
کوشش بدير و کعبه تحقيق ره نبرد
آواره ماند ناوک من زين نشانه ها
هر عضو من چو شمع ادبکاه نيستيست
تا نقش پا سر من و اين آستانه ها
آتش زدند شب ورقي را در انجمن
کرديم سير فرصت آئينه خانه ها
در دامگاه قسمت روزي مقيديم
(بيدل) به بال ما گره افگند دانه ها