جنون آنجا که ميگردد دليل وحشت دلها
بفرياد سپند از خود برون جسته است محفلها
باميد کدامين نعمه مي نالي درين محفل
طپيدن داشت آهنگي که خون کردند بسملها
تلاش مقصدت برد از نظر سامان جميعت
بکشتي چون عنان دادي رم آهوست ساحلها
درين محنت سرا گر بستر راحت هوس داري
نمالي سينه بر گردي که گيرد دامن دلها
با صلاح فساد جسم سامان رياضت کن
نم لغزش بخشکي ميتوان برداشت از گلها
زبيرنگي سبکروح آمديم اما درين منزل
گراني کرد دل چندان که بربستيم محملها
چو اشک از کلفت پندار هستي در گره بودم
چکيدم ناگه از چشم خود و حل گشت مشکلها
ززخم بي امان احتياج آگه نه ور نه
بچندين خون ديت ميخواهد آب روي سائلها
تو راحت بسمل و غافل که در وحشتگه امکان
چو شمع از جاده ميجوشد پر پرواز منزلها
نواي هستي از ساز عدم بيرون نمي جوشد
گريبان ميحط است آنکه ميگويند ساحلها
خمار کامل از خميازه ساغر ميکشد (بيدل)
هجوم حسرت آغوش مجنون ريخت محملها