تا درين گلزار چون شبنم گذر داريم ما
باده در جام عيش از چشم تر داريم ما
سهل نبود در محيط هر پاس اعتبار
آبروي چون گهر همراه سر داريم ما
چون صدا هر چند در دام نفس وامانده ايم
از شکست خاطر خود بال و پر داريم ما
کي بسيل گفتگو بنياد ما گيرد خلل
کوه تمکين خانه از گوش کر داريم ما
کس به تيغ سرکشي با ما نميگردد طرف
از زمينگيري چو نقش پا سپر داريم ما
شعله ما فال خاکستر زد و آسوده شد
اي هوس بگذر سري در زير پر داريم ما
رنگ ما از خاکساري برنميدارد شکست
چون علم گردي زميدان ظفر داريم ما
از دل گر مي توان در کائنات آتش زدن
ساز چندين گلخنيم و يک شرر داريم ما
ناله را ايدل بباد غم مده اين رشته ايست
کز پي شيرازه لخت جگر داريم ما
فتنه ها از دستگاه زندگي گل کردنيست
از نفس صبح قيامت در نظر داريم ما
ميرسيم آخر همان تا نقش پاي خود چو شمع
گر سراغ رنگهاي رفته برداريم ما
(بيدل) اندر جلوه گاه چين ابروي کسي
کشتي نظاره در موج خطر داريم ما