بيا خورشيد معني را ببين از روزن مينا
که ياد صبح صادق ميدهد خنديدن مينا
ززهد خشک زاهد نيست باکي سير مستانرا
که ايمن از خزان باشد بهار گلشن مينا
زنام مي زبانم مست و بيخود در دهان افتد
نگاهم رنگ مي پيدا کند از ديدن مينا
مسيح وقت اکر کس باده را خواند عجب نبود
که هر دم باده جان تازه بخشد در تن مينا
سلامت يک قلم در مرکز سنگ است اگر داني
شکست ياس مي پيچد بخود باليدن مينا
وداع معنيت از لب کشودن هاست اي غافل
پري گردد پريشان آخر از خنديدن مينا
سرشت ما و مينا گوئي از يک خاک شد (بيدل)
که ما را دل بتن مي خندد از خنديدن مينا