بود سرمشق درس خامشي باريک بيني ها
زمو انگشت حيراني بلب دارند چيني ها
مرا از ضعف پرواز است قيد آشيان ورنه
نفس گيرم چو بوي غنچه از خلوت گزيني ها
نياز من عروج نشه ناز دگر دارد
سپهر آوازه ام بر آستانت از زميني ها
دل رم آرزو مشکل شود محبوس نوميدي
که سنگ اينجا شرر ميگردد از وحشت کميني ها
نفس دزديدنم شد باعث جمعيت خاطر
بدام افتاد صيد مطلبم از دام چيني ها
غبار فقر زنگ سرکشي را ميشود صيقل
سياهي ميبرد از شعله خاکسترنشيني ها
بشوخي آمد از بيدستگاهي احتياج من
درازي کرد دست آخر زکوته آستيني ها
خروش اهل جاه از خفت ادراک ميباشد
تنک ظرفيست يکسر علت فريادچيني ها
طريق دلربائي يکجهان نيرنگ مي خواهد
بحسن محض نتوان پيش بردن نازنيني ها
مگر از فکر عقبي بازگردم تا بخويش آيم
که از خودسخت دور افتاده ام از پيش بيني ها
دو تا گشتيم در انديشه يک سجده پيشاني
براه دوست خاتم کرد ما را بي نگيني ها
دم تيغست (بيدل) راه باريک سخن سنجي
زبان خامه هم شق داد از حرف آفريني ها