بمهر مادر گيتي مکش رنج اميد اينجا
که خونها ميخورد تا شير ميگردد سفيد اينجا
مقيم نارسائي باش پيش از خاک گرديدن
که سعي هر دو عالم چون عرق خواهد چکيد اينجا
محيط از جنبش هر قطره صد طوفان جنون دارد
شکست رنگ امکان بود اگر يکدل طپيد اينجا
گداز نيستي از انتظارم برنمي آرد
زخاکستر شدن گل ميکند چشم سفيد اينجا
زساز الفت آهنگ عدم در پرده گوشم
نوائي ميرسد کز بيخودي نتوان شنيد اينجا
درين محنت سرا آئينه اشک يتيمانم
که در بيدست و پائي هم مرا بايد دويد اينجا
کباب خام سوز آتش حسرت دلي دارم
که هر جا بينوائي سوخت دودش سرکشيد اينجا
نياز سرکشان حسن آشوب دکر دارد
کمين گاه تغافل شد اگر ابرو خميد اينجا
طپشهاي نفس از پرده تحقيق ميگويد
که تا از خود اثر داري نخواهي آرميد اينجا
بلند است آنقدرها آشيان عجز ما (بيدل)
که بي سعي شکست بال و پر و نتوان رسيد اينجا