بسکه از ساز ضعيفي ها خبر داريم ما
چنگ ميگرديم اگر يک ناله برداريم ما
عاشقانرا صندل آسودگي دردسر است
تا بسردردي نباشد دردسر داريم ما
از کمال ما چه ميپرسي که چون آه حباب
در خود آتش ميزنيم از بس اثر داريم ما
خاک گرديديم و از ما آبروئي گل نکرد
رنگ و بوي سبزه هاي پي سپر داريم ما
هر قدر افسرده گردد شعله از خود ميرود
در شکست بال پرواز دگر داريم ما
شش جهت آئينه دار شوخي اظهار است
نيست جز مژگان حجابي را که برداريم ما
هيچ آهي سر نزد کز ما گدازي گل نکرد
همچو دل در آب گرديدن جگر داريم ما
ما و صبح از يک مقام احرام وحشت بسته ايم
از نفس غافل نخواهي بود پر داريم ما
رفع کلفت از مزاج تيره بختان مشکل است
همچو داغ لاله شام بي سحر داريم ما
انفعال هستي از ما بر ندارد مرگ هم
خاک اگر گرديم آبي در نظر داريم ما
سجده بالينيم از سامان راحت ها مپرس
همچو اشک خودجبين در زير سر داريم ما
(بيدل) از ما ناتوانان دعوي جرأت مخواه
کم زدن از هر چه گوئي بيشتر داريم ما