پرتو آهي زجيبت گل نکرد ايدل چرا
همجو شمع کشته بي نوري درين محفل چرا
مشت خون خود چو گل بايد بروي خويش ريخت
بي ادب آلوده سازي دامن قاتل چرا
خاک صد صحرا زدي آب از عرقهاي تلاش
راه جولان هوس کامي نکردي گل چرا
منزلت عرش حضور است و مقامت اوج قرب
نور خورشيدي بخاک تيره ئي مايل چرا
سعي آرامت قفس فرسوده ابرام کرد
سر نمي دزدي زماني در پر بسمل چرا
چون سليمان هم گره بر باد نتوانست رد
اي حباب اين سرکشي بر عمر مستعجل چرا
نيست از جيب تو بيرون گوهر مقصود تو
بيخبر سر ميزني چون موج بر ساحل چرا
جلوه گاه حسن معني خلوت لفظ است و بس
طالب ليلي نشيند غافل از محمل چرا
تا بکي بي مدعا چون شمع بايد رفتنت
جاده خود را نسازي محو در منزل چرا
بر دو عالم هر مژه بر هم زدن خط ميکشي
نيست يکدم نقش خويش از صفحه ات زايل چرا
جود اگر در معرض احسان تغافل پيشه نيست
ميدرد حاجت گريبان از لب سائل چرا
گوهر عرض حباب آينه دار حيرت است
اي طلسم دل عبث گل کرده ئي (بيدل) چرا