با همه افسردگي مفت تماشائيم ما
موجها دارد پري چندانکه مينائيم ما
رنگها گل کرده ايم اما در آغوش عدم
بيضه طاوس و زير بال عنقائيم ما
منزل ما محمل ما سعي ما افتادگيست
همچو اشک از کاروان لغزش پائيم ما
بيخودي عمريست از دل ميکشد رخت نفس
تا برون خود جهاني ديگر آرائيم ما
نردبان چاک دل تا قصر گردون بردنست
چون سحر از خويش آسان برنمي آئيم ما
گوشه آرام ديگر از کجا يابد کسي
چون نفس در خانه دل هم نمي پائيم ما
امتياز وصل و هجران دور باش کس مباد
آه ازين غفلت که با او نيز تنهائيم ما
صرفه کوشش ندارد ياد عمر رفته ام
فرصت از کف ميرود تا دست ميسائيم ما
تا بهمت بگذريم از هر چه مي آيد به پيش
همچو فرصت يکقلم دي ساز فردائيم ما
بيحضوري نيست استقبال از خودرفتگان
سجده ئي کردي بداماني که مي آئيم ما
شوخي آثار معني بي عبارت مشکل است
فاش تر گوئيم او هم اوست تا مائيم ما
بي محابا کيست (بيدل) از سرما بگذرد
چون شکست آبله يکقطره دريائيم ما