اگر مردي در تسليم زن راه طلب مگشا
زهر مو احتياجت گر کند فرياد لب مگشا
خم شمشير جرئت صرف ايجاد تواضع کن
باين ناخن همان جز عقده چين غضب مگشا
خريداران همه سنگ اند معنيهاي نازک را
زيان خواهي کشيد اجناس بازار حلب مگشا
زعلم عزت و خواري بمجهولي قناعت کن
تسلي برنمي آيد معماي سبب مگشا
به ننگ انفعالت رغبت دنيا نمي ارزد
زه بند قبايت بر فسون اين جلب مگشا
عدم گفتن کفايت ميکند تا آدم و حوا
دگر اي هرزه درس وهم طومار نسب مگشا
بناي سرکشي چون اشک سرتا پا خلل دارد
علاج سيل آفت کن سربند ادب مگشا
ستم مي پرورد آغوش گل از خار پروردن
زباني را کزوکار درود آيد بسب مگشا
حضور نورت از دقت نگاهي ننگ ميدارد
برنگ چشم خفاش اين گره جز پيش شب مگشا
سبک روحي نيايد راست با وهم جسد (بيدل)
طلسم بيضه تا نشکسته ئي بال طرب مگشا